شيخ “نمر باقر النمر” روحاني شيعي برجسته عربستاني، در سال 1379 هجري قمري مصادف با 1968 ميلادي، در شهر “العواميه” در استان القطيف در شرق عربستان در خانوادهاي اهل علم و دين، به دنيا آمد که از آن علمايي چون “آيتالله شيخ محمد بن ناصر آل نمر” (قدس سره) و خطباي حسيني چون جدش حاج “علي بن ناصر آل نمر” سر بر آورده بودند.تحصيلات مقدماتي و هجرت براي تحصيل علوم دينيتحصيلات مقدماتي خود را در همان شهر العواميه به پايان رساند و در سال 1400 هجري قمری مصادف با 1989 ميلادي، براي آشنايي نزديکتر با انقلاب اسلامي ايران و تحصيلات حوزوي ابتدا به ايران مهاجرت کرد تا در تهران در حوزه علميه حضرت قائم(عج) حضور پيدا کند که در همان سال توسط آيتالله سيد محمدتقي مدرسي در تهران تأسيس شده بود.شيخ نمر پس از 10 سال تحصيل در حوزه علميه حضرت قائم(عج)، عازم سوريه شد و در حوزه علميه حضرت زينب(ع) براي ادامه تحصيلات حوزوي و علوم ديني نام نوشت و در حضور اساتيد اين حوزه به تحصيل پرداخت.وي دوره کتابهاي اصولي از جمله “اصول” المظفر، “رسائل” شيخ انصاري و “كفاية” آخوند خراساني را گذراند و در علم فقه نيز “اللمعة الدمشقية” نوشته شهيد اول، “جامع المدارك” خوانساري، “مكاسب” شيخ انصاري و “مستمسك العروة الوثقى” سيد حكيم و ديگر کتابهاي فقهي را مطالعه کرد.وي در طول مدت تحصيل علوم حوزوي خود در تهران و سوريه در محضر اساتيدي حضور يافت، از جمله:
فریادآزادی خواهی
قضا و قدر در آیات
قضا و قدر علمي در آيات
1. وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلاَّ بِإِذْنِ الله كِتَاباً مُّؤَجَّلاً ؛ <هيچ كس، جز به فرمان خدا نميميرد، سرنوشتي است تعيين شده>.
2. اللّهُ يَعْلَمُ مَا تَحْمِلُ كُلُّ أُنثيٰ وَمَا تَغِيضُ الأَرْحَامُ وَمَا تَزْدَادُ وَكُلُّ شَيْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ ؛ <خدا از جنينهايي كه هر (انسان يا حيوان) مادهاي حمل ميكند، آگاه است و نيز از آنچه رحمها كم ميكنند (و پيش از موعد مقرر متولد ميشود) و هم از آنچه افزون ميكنند (و بعد از موقع به دنيا ميآيد) و هر چه نزد او مقدار معيني دارد>.
3. وَإِنَّ مِن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ ؛ <خزائن همه چيز، تنها نزد ماست ولي ما جز به اندازه معين آن را نازل نميكرديم>.
بعضي از مفسران ميگويند، مقصود از اين كه خزائن هر چيز نزد خداست، اين است كه قدرت مطلق خدا خزائن هر چيزي است كه بخواهد ايجاد كند. پس براي خدا از انواع موجودات مانند انسان، اسب، درخت خرما و …، از اعيان، صفات، آثار و افعال آنها، مقدوراتي غيرمتناهي است كه به طور دائم از آن، به مقدار معلوم و عدد معين بيرون ميشود و به عالم تحقق و فعليت در ميآيد. مراد از <هر چيز> نوع هر چيز است، نه شخص و فرد. به عنوان مثال از انسان، نوع انسان مقصود است، نه زيد و عمرو و مراد از <قدر معلوم> كميت و كيفيت معين از افراد است و منظور از وجود خزائن و وجود هر چيز در خزائن، وجود برحسب تقدير و فرض است، نه برحسب تحقق؛ بنابراين آيه شريفه يك نوع تشبيه و مجاز مرتكب شده است. علاوه بر اين كه لازمة تفسير فوق اين است كه مقصود از قدر تنها اندازه عددي باشد، در حالي كه دليلي ندارد، بلكه دليل بر خلاف آن است؛ زيرا كلمه مذكور در لغت، معنايي نزديك با كلمه (حد) دارد.
اندكي دقت و تدبر در آيه و آيات نظير آن، بيانگر آن است كه اين آيه از درخشندهترين آياتي است كه حقيقتي را بيان ميكند كه بسيار دقيقتر از اين توجيهات ميباشد و آن عبارت است از ظهور اشيا به وسيله قدر و اصلي كه قبل از شمول و احاطة قدر داشتهاند. اين قدر چيزي است كه به وسيله آن هر موجود متعين و متمايز از غير خود ميشود. پس قدر عبارت است از خصوصيت وجودي و كيفيت خلقت هر موجود و قدر هر چيزي از نظر علم و مشيت، مقدم بر آن چيز است.
شفاعت
معنای شفاعت:
شفاعت به معنای تقویت و نیرو بخشیدن به شخص ضعیف است و شفیع به کسی گفته میشود که نیازمند را کمک کند و او را به اعتدال و عدم نیازمندی برساند.
شفاعت کنندگان از نظر قرآن:
طبق آیات قرآن کریم، شفاعت در روز قیامت مخصوص خداوند است. خداوند به افرادی که بخواهد اذن شفاعت می دهد، - همان طور که علم غیب مخصوص خداوند است و خداوند آن را به رسول خود داده است -شفاعت هم مخصوص خداوند است و خداوند آن را به رسول الله (ص) و کسان دیگری اعطا نموده است.
شفاعت بر دو قسم است:
1. تکوینى
2. تشریعى
شفاعت تکوینى از تمامى اسباب جهانی سر مىزند، و همه اسباب نزد خدا شفیع هستند، چون میان خدا و مسبب خود واسطهاند.
اما شفاعت تشریعى و قانونی نیز بر دو قسم است.
1. شفاعتى که در دنیا اثر بگذارد، و باعث آمرزش الاهی، و یا قرب به درگاه او گردد که شفیع و واسطه میان خدا و بنده در این قسم شفاعت چند طائفهاند: اوّل؛ توبه کنندگان از گناه، دوم؛ مؤمنان به رسول خدا (ص)، سوم؛ عمل صالح انسان، چهارم؛ قرآن کریم، پنجم؛ هر چیزی که با عمل صالح ارتباطى دارد؛ مانند مسجدها، مکان های متبرکه، ایام الله و انبیا، ششم؛ ملائکه، هفتم؛ مؤمنان که براى خود و برادران ایمانى خود، استغفار مىکنند.
2. شفیعانی که در روز قیامت شفاعت مىکنند. از آیات قرآن استفاده می شود که شفیعان در روز قیامت فراوان اند؛ از جمله انبیای الاهی، علما، شهدا، ملائکه و مؤمنان هستند.
امکان رجعت
پيش ار آنكه به دلائل قرآني و حديثي رجعت بپردازيم ، قبلاً امكان چنين پديده اي را از نظر فلسفي و علمي بررسي مي كنيم و آنگاه به سراغ قرآن مي رويم.
نخست بايد دانست كه مسأله رجعت به جهان مادي با مسأله حيات مجدد در روز رستاخيز كاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پديده همگون هستند ، با اين تفاوت كه رجعت محدودتر بوده و قبل از قيامت به وقوع مي پيوندد ؛ اما در قيامت همه انسانها برانگيخته شده زندگي ابدي خود را آغاز مي كنند . بنابراين كساني كه امكان حيات مجدد را در روز رستاخيز پذيرفته اند ،بايد رجعت را كه زندگي دوباره در اين جهان است ممكن بدانند ؛ و از آنجا كه روي سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شريعت خود مي دانند ، بناچار بايد امكان رجعت را نيز بپذيرند .
معاد از نظر يك فرد مسلمان معاد جسماني عنصري است ، يعني روح آدمي به همين بدن مادي عود مي كند . حال اگر چنين بازگشتي در آن مقطع زماني مقرون به اشكال و مانع نباشد ، طبعاً بازگشت آن به اين جهان قبل از قيامت نيز مقرون به اشكال نخواهد بود ؛ چرا كه امر محال در هيچ زماني انجام پذير نيست .
براي آنكه كمي گسترده تر سخن بگوئيم ، يادآور مي شويم كه انسان تنها از چند عنصر مادي تركيب نيافته ،بلكه حقيقت وجود او را جوهري مجرد به نام روح تشكيل مي دهد كه حيات وي به وجود همين روح بستگي داشته و همان است كه بعد از مرگ زنده مي ماند و در روز رستاخيز به بدن باز مي گردد . و جود روح مجرد و زنده بودن آن امري است كه مورد پذيرش همه فلاسفه الهي و پيرامون شرايع آسماني بوده از نظر دلائل عقلي و دريافتهاي فطري قابل قبول است و قرآن نيز در اين زمينه با صراحت سخن مي گويد . براهين اثبات وجود روح بيش از آن است كه در اينجا منعكس گردد ، ولي براي خواننده عزيز فقط يك دليل وجداني را مطرح مي كنيم و آن اينكه :
هر فردي از افراد انسان ، افعال و كارهاي خود را به خويش نسبت مي دهد و مي گويد : گفتم ، شنيدم ، ديدم و … حرف ميم كه در آخر اين كلمات قرار گرفته همان واقعيت انسان است كه در زبان فارسي از آن به من تعبير مي كنند . آيا اين من همان بدن انسان است و انسان واقعيتي جز بدن ندارد ، و حقيقت زندگي جز آثار مادي بدن و واكنشهاي فيزيكي و شيميادي مغز و سلسله اعصاب چيز ديگري نيست ؟
به عبارت ديگر : ايا روح و روان جز بدن انساني و انعكاس ماده و خواص آن چيز ديگري نيست ؟ و با ابطال اين خواص و از ميان رفتن تأثيرات متقابل اجزاء بدن در يكديگر ، روح و روان انسان نيز باطل شده وحقيقتي از انسان جز يك مشت رگ ، و پوست و استخوان باقي نمي ماند ؟ طرفداران اين نظر از اصول ماتريسم الهام مي گيرند . در اين مكتب انسان به ماشيني مي ماند كه از ابزار و آلات مختلف تركيب يافته و تأثيرات متقابل اجزاء ماده نيروي تفكر و درك در او پديد آورده و با پراكندگي اجزاء آثار تفكر و حيات به كلي نابود مي شود .
در برابر اين نظر ، نظر ديگري است كه فلاسفه بزرگ جهان ، بويژه حكماي اسلامي با دلائل روشن آن را ثابت كرده و به اصالت وجود جوهري مستقل و اصيل كه واقعيت انسان بدان بستگي دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پيراسته است ، معتقد گرديده اند و بر وجود اين جوهر كه مبدأ حركت و احساس در حيوان وتدبر و انديشه در انسان است ؟ با دلائل فلسفي استدلال نموده اند . در ميان آن همه دلائل ، دليل روشني دارند كه چون جنبه همگاني دارد ، ما آن را نقل مي كنيم :
هر انساني ناخود آگاه اعضاء بدن و حتي خود بدن را به واقعيت ديگري به نام من نسبت مي دهد و مي گويد : دست من ، پاي من ، مغز من، قلب من و بدن من . يك چنين انتساب در حالت ناخودآگاه حاكي از آن است كه هر فردي خود را به واقعيت ديگري به نام من وابسته مي داند كه در پشت پرده شخصيت ظاهري و مادي او قرار گرفته است و همه كارها ، اعضاء و حتي بدن را به آن نسبت مي دهد19 .
خداوند هنگامي كه چگونگي آفرينش انسان را بازگو مي كند ، از دميدن روح در وي ياد كرده به لحاظ ارج و عظمت اين پديده غير مادي ، آن را به خود نسبت مي دهد و مي فرمايد :
الذي احسن كل شي خلقه وبدا خلق الانسان من طين20 … ، ثم سويه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار و الافئده21 .
آن كسي كه هر چه را آفريد ، نيكو قرار داد و آفرينش انسان را از خاك آغاز كرد …، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خويش در وي دميد ، و برا ي شما گوش و چشم وقلب قرار داد .
در هر صورت ، وجود روح مجرد از نظر همه مسلمانان ، قطعي و انكار ناپذير است و نيازي به ذكر دليل و برهان ندارد . بنابراين بر هيچكس پوشيده نيست كه آدمي با فرا رسيدن پيك اجل از ميان نمي رود . بلكه تنها ارتباط بدن وي با روح قطع شده حيات مادي از كالبد او رخت بر مي بندد . روح هرگز نمي ميرد ومرگ جز گسسته شدن پيوند روح از بدون چيز ديگري نيست ، و اين گسستگي تا روز رستاخيز ادامه دارد ودر آن هنگام كه خداي قادر قاهر همه آفريدگان را زنده مي كند ، بار ديگر اين روح به بدن بازگشته و جسم بيجان حيات دوباره مي يابد .
اينك مي گوئيم : با توجه به آنكه بين رجعت و معاد شباهت كامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حيات مجدد و آفرينش نوين و به ديگر سخن پيوند مجدد روح با بدن مي باشند ؛ امكان رجعت اثبات مي گردد ، زيرا وقوع معاد امري است مسلم و پذيرفته شده .
تا اينجا امكان عقلي رجعت از ديدگاه يك فرد مسلمان كاملاً آشكار گشت . اكنون وقت آن رسيده است كه به دلايل قرآني و حديثي بپردازيم .